جدول جو
جدول جو

معنی گردن افراخته - جستجوی لغت در جدول جو

گردن افراخته
(وَ دَ)
گردن کشیده. سربلند:
بر قیصر آمد سپه تاخته
به پیروزی و گردن افراخته.
فردوسی.
چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین
بنهاده ز اندوه، زنخ بر سر زانوش.
ناصرخسرو.
، به مجاز، بالیده. نموکرده. رشدکرده:
کدویی است او گردن افراخته
ز ساق گیایی رسن ساخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گردن افراخته
متکبر خودنما، سربلند مفتخر: بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته، مقاومت کرده، گردنکش عاصی، بالیده نمو کرده رشد کرده: کدویی است او گردن افراخته زساق گیایی رسن ساخته. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردن افراشتن
تصویر گردن افراشتن
خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن افراختن
تصویر گردن افراختن
گردنکشی کردن، خودنمایی کردن، تکبر کردن، برای مثال بلندآواز نادان گردن افراخت / که دانا را به بی شرمی بینداخت (سعدی - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ کَ دَ)
قدرت از خود نشان دادن. خودنمایی کردن. مقاومت. ایستادگی:
ببردیم بر دشمنان تاختن
نیارست کس گردن افراختن.
فردوسی.
هرکه بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد.
سعدی.
بلندآواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بیشرمی بینداخت.
سعدی (گلستان).
میفراز گردن به دستار و ریش
که دستار پنبه ست و ریشت حشیش.
سعدی (بوستان).
و رجوع به گردن افراشتن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ / کِ دَ)
گردن بلند کردن، گردن کشیدن. طغیان. سرکشی:
هرکه گردن به دعوی افرازد
دشمن از هر طرف بدو تازد.
سعدی.
، امتداد و برابری و مقابله در بلندی:
قزل ارسلان قلعه ای سخت داشت
که گردن به الوند برمیفراشت.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی: بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. (گلستان)، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، نمو کردن رشد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
متکبر خودنما، سربلند مفتخر: بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته، مقاومت کرده، گردنکش عاصی، بالیده نمو کرده رشد کرده: کدویی است او گردن افراخته زساق گیایی رسن ساخته. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
خود نمایی کردن تکبر ورزیدن، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، برابری کردن مقابله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی: بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. (گلستان)، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، نمو کردن رشد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن افراشتن
تصویر گردن افراشتن
((~. اَ تَ))
طغیان کردن، سرکشی
فرهنگ فارسی معین